محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

زندگی شیرین

روزهای من و محمد حسین 1

1391/7/22 11:38
نویسنده : مامان سما
317 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرم امروز 80 روز هست که تو به دنیا اومدی .ولی انگار سالهای طولانی هست که داریم با هم زندگی میکنیم.لحظه لحظه این 80 روزبرام لذت بخش و دوست داشتنی بوده و الان حسرت روزهایی که گذشته رو می خورم.

 

توی این 80 روز اتفاقاتزیادی رو پست سر گذاشتیم که به ترتیب برات مینویسم

روز 7 مرداد اولین ازمایش خون رو از دستای کوجولوت گرفتن زردیت 10/3 بود .وقتی توی بیمارستان نیکان بردنت بخش نوزادان که ازت خون بگیرن انگار قلب منو با خودشون بردن خیلی گریه کردم تا تو برگشتی پیشم.

جواب آزمایشت نشون داد که زردی داری .از دکتر فهیم زاد برات وقت گرفتیم .با مامان شهین بردیمت دکتر .دکتر گفت زردی داری اما خیلی زیاد نیست ولی یک هفته بعد مجدد آزمایش بدی بعد از آزمایش دوم بازم رفتیم دکتر اینبار دکتر گفت احتیاج به دستگاه نیست چند تا قرص داد که بخوری .شکر خدا با خوردن اون قرص ها زردیت خوب شد.

 

برای ختنه کردنت هم دکتر گفت حتما بعد از یکماهگی اقدام کنیم .

 

وقتی 25 روزه بودی برای اولین بار بردیمت دماوند باغ پدربزرگ روز اول خیلی خوب بودی ولی از فرداش دل دردات شروع شد و شدید گریه می کردی که من و بابا مجبور شدیم شبونه برگردیم تهران .

دیگه از این موقع دل و درد ها دل پیچه هات شروع شد و تا 50 روزگیت بطور مداوم ادامه داشت البته خیلی سخت و شدید نبود ولی با اینحال بعضی روزا خیلی اذیت میشدی .مامان شهین مجبورمیشد برای اینکه اروم بشی به دل و کمرت روغن بزنه و با شال ببنده .

 

توی این فاصله اسباب کشی هم داشتیم .یک اسباب کشی سخت و طاقت فرسا .با وجود تو جمع کردن وسایل و بعد چیدن اونها توی خونه جدید خیلی طول کشید .باباییت خیلی اذیت شد .

برای روز 27 شهریور موقعی که 54 روزه بودی وقت گرفتیم برای ختنه کردنت .صبح بردیمت حموم و آماده شدیم برای رفتن خیلی استرس داشتم با مامان شهین و بابا پرویز و بابا رفتیم مطب دکتر فهیم زاد .وقتی منشی دکتر بردت که آمدت کنه واسه ختنه دل منو هم کند و با خودش برد .کل عمل ختنت 20 دقیقه طو ل کشید و تو کل این مدت رو ازته دلت جیغ کشیدی و گریه کردی فقط خدا می دونه چی به ما گذشت مامان شهین که داشت از حال می رفت وقتی عملت تموم شد توی ماشین تاخونه هم گریه کردی ما فقط توی گوشت دعا میخوندیم بلکه آروم بشی وای خدای من چه لحظات سختی بود ....

ساعت شش رسیدیم خونه قطره استامینوفن رو بهت دادم و خوابیدی و خدا رو شکر گریه هات تموم شد.دقیقا دوشنبه هفته بعد  3 مهر حلقت هم افتاد.

 

روز 5 مهر هم بردیمت برای واکسن دو ماهگی خانه بهداشت شهرک قائم با بابا سجاد موقع زدن واکسن خیلی جیغ کشیدی بابات پاهاتونگه داشته بود تا خانم پرستار آمپولتو بزنه بعدش بابا بهم گفت وقتی تو جلوی چشماش اونطوری به شدت گریه می کردی خیلی براش سخت بوده .خدا رو شکر اینبارگریه هات کم بود تا رسیدیم دم ماشین آروم شدی رفتیم خونه شیرخوردی و خوابیدی ظهر یک کم گریه کردی ولی زود آروم شدی شکر خدا تب هم نکردی .

بعد از واکسن بردیمت برای چکاب دو ماهگی وزنت 5300 بود با قد 58 دکتر از رشدت راضی بود .

 

تا امروز زندگیمون به یه روال ثابت رسیده  خوابت تقریبا منظم شده بی خوای های من هم کمتر شده خدا رو شکر .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)