محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

زندگی شیرین

در استانه دو سالگی

محمد حسینم عزیزم داری دو ساله میشی روزها جلوی چشمانم رشد کردی، قد کشیدی، تمرین حرف زدن کردی، دویدی، زمین خوردی، گریه کردی، بازی کردی... روزهای تلخ و شیرینی رو در کنار هم گذروندیم دوباره با هم داریم نزدیک میشیم به 5مرداد روز تولدت خوشحالم خیلی خوشحال روزهای اولی که به دنیا اومده بودی به بابا میگفتم من نمیتونم تنهایی تو رو بزرگ کنم توانشو ندارم بلد نیستم ولی حالا که بزرگ شدنتو میبینم خوشحالم و از خدا ممنون که کمکم کرد من واقعا دست تنها بزرگت کردم نمیخوام اینجا از مشکلات خودم برات بنویسم ولی واقعا  دست تنها بودم خدا به بابات تن سالم بده که اگر کمکهای اون نبود من نمیدونم باید چکار میکردم بعضی وقتا یاد روزای سختمون میوفتم اشکم سرازیر میش...
21 تير 1393

بازگشت مامان به وبلاگ نویسی

محمد حسینم حدودا شش ماه میشه که وبلاگتو آپ نکردم دلایل زیادی داشت از جمله شیطونی تو که نمیزاشتی مامان پای کامپیوتر بشیه واسه همین مجبور شدیم کامپیوتر رو جمع کنیم تازه یه لب تاب خریدم و موقعی که تو خوابی میام نت. توی این شش ماه تغییرات زیادی کردی و اتفاقات خوب و بد زیادی برامون رخ داد.اول از همه از واکسن یکسالگی بگم که بر خلاف همه نی نی ها تو خیلی بابتش اذیت شدی یک هفته بعد از واکسن سه شب تب شدید داشتی دو باره یک هفته بعد از این تب یک شب تب کردی و مجدد یک هفته بعدش دو شب تب کردی ما موقع تب آخری دماوند بودیم مجبور شدیم شبونه برگردیم تهران .در همه این موارد دکتر رفتیم تو هیچ نشونی از عفونت نداشتی حتی آزمایش خون هم دادی ولی اونم اوکی بود دکت...
20 بهمن 1392

در استانه یکسالگی

گل پسرم چند ماهه که نتونستم برات مطلبی بنویسم از بس که شما شیطون شدی همش باید دنبالت باشم. عزیز مامان در آستانه یکسالگیت... 7 تا دندون داری دیوار و مبل رو میگیری و گل خونه رو دور می زنی. اول خرداد ماه برای اولین بار چند ثانیه به تنهایی ایستادی و 22 تیر ماه اولین قدمتو به تنهایی برداشتی. لیوان چایی دست هر کسی ببینی میگی جییییییز دَدَ و بابا میگی. وقتی صدای اذان یا قرآن میشنوی دستتو میزاری کنار گوش هات و می گی اَاااااا یعنی الله اکبر. توپ بازی دوست داری و خیلی با قدرت توپ رو پرتاب می کنی. عاشق هندونه هستی خودتو می کشی واسه هندونه پسملی من به خاطر اینکه تولدت مصادف با شبهای قدر بود مجبور شدم یک ماه زودتر برات تولد بگیر...
25 تير 1392

سال جدید

قند عسل مامان امروز بالاخره موفق شدم فرصتی پیدا کنم تا وبلاگ شما رو آپدیت کنم. عید امسال با وجود تو خیلی بهمون خوش گذشت .روز پنجم عید همزمان با پایان 8 ماهگیت شروع کردی به چهار دست و پا رفتن ماشالا خیلی هم با سرعت به فضولی توی گوشه و کنار خونه مشغول شدی.چند روز بعدش هم دستتو گرفتی به مبل و ایستادی الان حسابی حرفه ای شدی و با کمک دیوار صاف هم می ایستی. هفتم عید رفتیم شمال اونجا هم خیلی خوش گذشت .   و اما این روزهای تو در نه ماهگی اسباب بازی مورد علاقه تو این روزها سشوار،برس،جاروبرقی،قوطی سس،کابل usb،آیینه،موبایل ،کنترل ،گوشی تلفن هست.با اینکه کلی اسباب بازی داری ولی اصلا سراغشون نمیری.   امروز هم دندونهای بالاییت جوو...
10 ارديبهشت 1392

غذاخوردن

گل مامان یه ماهه که تو غذاخور شدی البته قبل از پایان شش ماهگی سعی کردم یه چیزایی بهت بدم مثل فرنی و حریره بادوم که اصلا نخوردی البته الان هم نمی خوری   الان که هفت ماهت تموم شده سوپ (گوشت یا مرغ+هویج+کدو+سیب زمینی+برنج یا ورمیشل+جعفری و گشنیز) ،پوره سیب زمینی+زرده تخم مرغ ،سرلاک و و آبمیوه میخوری .موقعی هم که ما مشغول غذا خوردن هستیم یه تیکه نون میدم دستت که با ولع میکش میزنی بابات ماست هم بهت میده که اونم خیلی دوست داری. گل مامان یه ماهه که تو غذاخور شدی البته قبل از پایان شش ماهگی سعی کردم یه چیزایی بهت بدم مثل فرنی و حریره بادوم که اصلا نخوردی البته الان هم نمی خوری   الان که هفت ماهت تموم شده سوپ (گوشت یا مرغ...
7 اسفند 1391

دومین دندون

پسمل ناز مامان روز شنبه 5 اسفند ، در پایان 7 ماهگی دومین دندونت در اومد.   در تلاشم از دندونات عکس بگیرم ولی اینقدر شیطونی میکنی که من هنوز موفق نشدم یه عکس خوب ازت بگیرم ...
7 اسفند 1391

روزهای من و محمد حسین 3

گل پسرم یک هفته بعد از اینکه سرما خوردگیت خوب شد واکسن شش ماهگیت رو هم زدیم خدا رو شکر تب نکردی فقط پاهات خیلی درد می کرد. بعد از انجام پروژه واکسن رفتیم سراغ غذای کمکی فرنی و حریره بادوم رو که اصلا نخوردی و محکم دهنتو میبستی سرلاک رو هم توی شیشه می خوری.ولی سوپ خیلی دوست داری .گاهی اوقات هم که حال داشته باشی سیب بهت بدم می خوری .   روز 91/11/22 هم اولین دندون خوشکلت جوونه زد وقتی میخندی سفیدی دندونت خیلی خوشگل و نازت میکنه. از 91/11/24 هم شروع کردی به سینه خیز رفتن واسه به دست آوردن کنترل تلویزیون و موبایل ماشالا با سرعت هم خودتو میکشی رو زمین قربونت برم. از شیطنت و جیغ زدن و آواز خوندنت هم هر چی بگم کم گف...
27 بهمن 1391