محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

زندگی شیرین

روزهای من و محمد حسین 1

گل پسرم امروز 80 روز هست که تو به دنیا اومدی .ولی انگار سالهای طولانی هست که داریم با هم زندگی میکنیم.لحظه لحظه این 80 روزبرام لذت بخش و دوست داشتنی بوده و الان حسرت روزهایی که گذشته رو می خورم.   توی این 80 روز اتفاقاتزیادی رو پست سر گذاشتیم که به ترتیب برات مینویسم روز 7 مرداد اولین ازمایش خون رو از دستای کوجولوت گرفتن زردیت 10/3 بود .وقتی توی بیمارستان نیکان بردنت بخش نوزادان که ازت خون بگیرن انگار قلب منو با خودشون بردن خیلی گریه کردم تا تو برگشتی پیشم. جواب آزمایشت نشون داد که زردی داری .از دکتر فهیم زاد برات وقت گرفتیم .با مامان شهین بردیمت دکتر .دکتر گفت زردی داری اما خیلی زیاد نیست ولی یک هفته بعد مجدد آزمایش بدی بعد از ...
22 مهر 1391

تولد زندگی

محمد حسینم عشقم زیباترین مخلوق پروردگار صبح روز پنجشنبه 5 مرداد ماه در بیمارستان نیکان به دنیا اومد.   خدایا هزار بار ازت ممنونم به خاطر اینکه این نعمت و برکت رو به من و سجاد عطا کردی. پسر گلم به دنیا خوش اومدی ایشالا قدمت برای من و پدرت و همه خانوداه پر خیر و برکت باشه. عزیز دلم وقتی در آغوشم  هستی و با چشمهای زیبات بهم نگاه می کنی همه مشکلات و سختی ها رو فراموش می کنم . با اینکه نگهداری ازتو خیلی سخته ولی همه این سختی ها هم برام شیرین و لذت بخشه . دعا می کنم همه زن های دنیا لذت شیرین مادر شدن رو بچشند.  سر فرصت میام داستان تولدت رو برات تعریف می کنم ...   عاشقتم محمد حسینم بووووووووووووووووووووس ...
18 مرداد 1391

لحظه دیدار نزدیک است

گل پسرم دیگه چیزی نمونده که همدیگه رو ببینیم .شما توی همین هفته به دنیا میای.همه (من ،بابا سجاد،مامانی ،بابایی،دایی محمد،مادری،مامان بزرگ،لیلا و ...)کاملا هیجان زده منتظر ورود شما هستیم . پسرکم از تو ممنونم که همیشه خوب بودی و خیلی منو اذیت نکردی ایشالا به دنیا هم که اومدی همینطور آروم و صبور باشی. دوستت دارم بووووووووووووووس
31 تير 1391

روزهای مامان 6

پسرم 35 هفته از بودنمون با هم می گذره. روزای تلخ و شیرین زیادی رو با هم گذروندیم و کم کم داره لحظه دیدارمون نزدیک می شه . ازت ممنونم خیلی پسر خوبی بودی و اصلا مامان رو اذیت نکردی همه کارات و حالاتت طبیعی و نرمال بود ایشالا وقتی دنیا اومدی هم همینطور خوب هستی. اتاقت آماده شده ایشالا هفته دیگه کلی مهمون میاد خونمون تا اتاقتو ببینن . باید ساکمون رو واسه بیمارستان آماده کنیم من یه کمی دلهره دارم توی چی ؟؟   شبا خوابیدن برام سخت شده معدم میسوزه نمی دونم اثرات لگد تو هست یا چیز دیگه ولی من تحمل می کنم برام خیلی سخت نیست تو راحت باش و به حرکاتت ادامه بده روزایی که آرومی و کم لگد میزنی خیلی دلم میگیره ولی روزایی که توی دلم فوتبال ...
8 تير 1391

روزهای مامان 5

پسرگلم عزیز مامانی   الان 31 هفته داری .حسابی تپل مپل شدی .این هفته هم رفتم سونو گرافی و بعد از 12 هفته دوری دیدمت هم اینکه وقت دکتر داشتم تا جواب آزمایشام رونشون بدم.   الحمدالله همه چیز خوب و نرمال بود .   تخت و کمدتم آوردن فقط مونده تهیه تشکت دیگه اتاقت کم کم داره آماده میشه . تکونات و لگد زدنات داره روز به روز محکم تر میشه ولی خیالت راحت باشه من اصلا ناراحت نمیشم تازه کلی هم لذت میبرم پس همین طور به وول وول زدن ادامه بده گل پسرم .   دیگه نمی تونم تنها توی خونه خودمون بمونم واسه همین بیشتر روزا خونه مامانی هستم اونجا حسابی بهمون میرسن .   راستی امشب داریم میریم دماوند  امیدوارم...
12 خرداد 1391

روزهای مامان 4

گلکم پسرکم   این روزا حال و روزم خیلی خوبه .شکر خدا.تو هم حسابی توی دلم ورجه وورجه می کنی و منو لگد بارون می کنی .دکتر می گفت چون چربی شکمم کمه حرکاتت رو زیاد احساس می کنم .   هفته پیش رفتیم شمال به من که خیلی خوش گذشت فکر کنم تو هم خیلی کیف کردی چون حسابی تکون می خوردی مخصوصا وقتی من غذاهای خوشمزه می خوردم معلومه تو هم مثل من و بابا حسابی شکمو هستی.   هوای تهران خیلی خوب و خنکه بعضی روزا با هم میریم پیاده روی . احتمالا فردا بریم دماوند باغ پدربزرگ تو هنوز اونجا رو ندیدی .اونجا الان پر از شکوفه سیب هست خیلی قشنگه .   دیگه اینکه دوشنبه ٢٨ فروردین رفتم دکتر صدا قلبتو شنیدم الحمدالله تا الان همه چیز ...
31 فروردين 1391

محمد حسین

 عزیز دلم محمد حسین جانم دیروز روز خوبی بود برای من و بابا سجاد و همه خانواده . دیروز معلوم شد شما گل پسری البته من از روز اول احساس می کردم که شما یه پسمل خوشجل موشجلی ولی خوب به کسی نمی گفتم .  دیروز توی سونوگرافی همش دستات رو تکون می دادی یا روی صورتت می زاشتی یا روی گوشات خیلی جالب بود . ولی دکتر کشت منو اینقدر به دلم فشار داد نیم ساعت تمام داشت تو رو نگاه می کرد.همه جای بدنت رو اندازه می گرفت و چک می کرد. بعدشم اینقدر شاد و خوشحال بودم و هوا هم خوب بود به بابایی گفتم نمی خوام آژانس بگیرم دلم می خواد پیاده بیام خونه با اینکه نزدیکای آخر سال هست و همه جا شلوغه ولی کلی بهم خوش گذشت .   برات یه عروسک خو...
14 فروردين 1391

روزهای مامان 2

گلکم 4 روز دیگه مونده به عید .   حال و هوای منم مثل آب و هوای این روزا خیلی متغییره . یه روز شاد و شنگولم یه روز غمگین و بی حوصله .   جدیدا خیلی نگران تو می شم همش به تو فکر می کنم به اینکه سالمی به اینکه غذاهایی که می خورم رو دوست داری یا نه به اینکه ...   فردا میرم دکتر صدای قلبتو که بشنوم دلم اروم میشه ولی نمی دونم چرا امروز اینقدر کشدار شده حالا تا فردا 5 عصر چطوری صبر کنم .دلم برات تنگ شده گوگولی من. بابایی هم این روزا خیلی خیلی سرش شلوغه من همش تنها هستم بعضی روزا اینقدر تنهایی بهم فشار میاره که بی اختیار به گریه میوفتم .ولی دیگه چاره ای نیست .زندگی توی این روزگار همینه باید از صبح تا شب بدویی.خ...
14 فروردين 1391