محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

زندگی شیرین

بازگشت مامان به وبلاگ نویسی

1392/11/20 13:24
نویسنده : مامان سما
276 بازدید
اشتراک گذاری

محمد حسینم

حدودا شش ماه میشه که وبلاگتو آپ نکردم دلایل زیادی داشت از جمله شیطونی تو که نمیزاشتی مامان پای کامپیوتر بشیه واسه همین مجبور شدیم کامپیوتر رو جمع کنیم تازه یه لب تاب خریدم و موقعی که تو خوابی میام نت.

توی این شش ماه تغییرات زیادی کردی و اتفاقات خوب و بد زیادی برامون رخ داد.اول از همه از واکسن یکسالگی بگم که بر خلاف همه نی نی ها تو خیلی بابتش اذیت شدی یک هفته بعد از واکسن سه شب تب شدید داشتی دو باره یک هفته بعد از این تب یک شب تب کردی و مجدد یک هفته بعدش دو شب تب کردی ما موقع تب آخری دماوند بودیم مجبور شدیم شبونه برگردیم تهران .در همه این موارد دکتر رفتیم تو هیچ نشونی از عفونت نداشتی حتی آزمایش خون هم دادی ولی اونم اوکی بود دکترت گفت واکسن یکسالگی ایمنی در برابر سه بیماری هست و به فاصله یک هفته و ده روز و 21 روز از واکسن به ترتیب خودشو نشون میده و تو در هر سه مورد تب کردی.از شانس بد توی این ایام پای بابا سجاد هم شکسته بود من هم باید تمام امور خونه از جمله خرید بیرون رو هم انجام میدادم از اون طرف تب های تو خیلی اوضاع رو سخت کرده بود.

بعد از گذشتن ماراتن تب ها توی مهر ماه افتاده بوی به جیغ زدن اونم از نوع گوشخراش طوری که یکی از همسایه ها زنگ زد خونمون و گفت صدای تو اذیتش میکنه منم ازش عذر خواهی کردم ولی واقعا با این کارش منو به شدت تحت فشار عصبی شدیدی قرار داد نمی دونستم باید چکار کنم روزا یک ساعت میبردمت بیرون بازی کنی انرژیت تخلیه بشه بعد هم همش میرفتم خونه مادری یا مامانی کمتر خونه میموندیم.این کارت دو دلیل داشت اول اینکه داشتی باز دندون در میاوردی و دوم اینکه میخواستی حرف بزنی ولی نمیتونستی منظورتو برسونی .الان خیلی بهتر شدی و با اشاره حرفاتو به من میفهمونی البته چند تا کلمه رو هم میگی خلاصه حرف همو میفهمیم.

الان 16 تا دندون داری و 4 تادندون کرسی دیگت هم داره در میاد نمیدونم چرا اینقدر عجله داری واسه دندون در آوردن تعجب

واگسن 18 ماهگی تو شده بود کابوس من شب ها خوابشو میدیم مخصوصا با سابقه بد یکسالگیت.توی واکسنای قبلیت فقط 4 ماهگی بد بود توی بقیه اصلا تب زیادی نداشتی خلاصه با کلی دلهره  با بابا سجاد رفتیم خانه بهداشت ازگل واکسنتو زدیم مثل همیشه یک کم موقع زدن واکسن گریه کردی بعدش رفتیم خونه مامان بزرگ با محمد مهدی بازی کردیم بعدش رفتیم خونه مادری اونجا هم کلی دویدی و بازی کردی من یه عالمه داروی تب بر و شیاف آماده کرده بودم و منتظر تب بودم ولی خبری از تب نشد فقط چند روز نق زدی و ابریزش بینی داشتی دکتر گفت یک هفته بعد از واکسن تب میکنی که اونم خبری از تب نشد هزار بار خدا رو شکر که کابوس واکسن هات تموم شد.

 

الان 11 کیلو هستی با قد 80 کم کم داری کمبود قد و وزنتو جبران میکنی

 

یه مسئله مهم دیگه گریه های شبونه تو بود ما امید داشتیم بعد یکسالگیت درست بشه ولی نشد دیگه این گریه های شدید شبانه تو واسه منو بابا عذاب آور شده بود و بی خوابی های من باعث عصبی شدنم شده بود از دوران بارداری من شباها خواب نداشتم تا همین یک ماه پیش .وقتی مسئله رو با دکتر درمیون گذاشتم دکتر گفت مشکل تو نفخ نیست بلکه رفلاکس شدید داری درمانت رو شروع کرد با امپرازول و قطره کارمینت باورمون نمیشد که تو تا صبح خوابیدی .البته اگر جایی غیر از خونه خودمون بخوابی بازم شبا گریه میکنی ولی نسبت به قبل خیلی بهتر شدی دوره درمانت 6 ماهه هست خدا کنه زودتر خوب بشی هم خودت راحت بشی هم ما.چه شبهایی که منو بابا تا صبح با ماشین توی خیابونا چرخیدیم تا دل درد تو خوب بشه گریه بیچاره بابات با همه خستگی از کار روزانه پا به پای من بود واسه اروم کردن تو.

 

الان حدود سه هفته هست بابا کچلت کرده خیلی با مزه شدی ازت عکس گرفتم توی اولین فرصت میزارم توی وبلاگت.

کلمه هایی هم که میگی ایناس:

پیتی=پیشی

آبه=آب ،شیر،دوغ

هاپا=هاپو

جوجو

به من و بابا هم میگی بابایی

به آقاجون میگی آقا

صدای هاپو و ببی رو هم بلدی

خوب خیلی حرف زدم امیدوارم دیگه این همه تاخیر توی آپ کردن وبلاگت پیش نیاد عزیز مامان

پسندها (1)

نظرات (0)